10| شاخه ی عشق الهی

ساخت وبلاگ

امکانات وب

اولین دونه موی سفید رو تو موهام پیدا کردم. حالا اگه شانس منه یهو میبینی یه کپه از موهام طوری سفید میشه که میشم عینهو نمکی. 10| شاخه ی عشق الهی...
ما را در سایت 10| شاخه ی عشق الهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daylight بازدید : 119 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 17:20

منم خیلی دوست دارم از صراحت‌ لهجه‌ی شما یِکه بخورم ولی متاسفانه فقط پشمام میریزه. بالاخره هرکی یه جوریه دیگه. 10| شاخه ی عشق الهی...
ما را در سایت 10| شاخه ی عشق الهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daylight بازدید : 118 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 17:20

کلید رو محکم با انگشتام گرفتم، از استرس اینکه کسی بیدار نشه همزمان مچ و بازوم رو هم منقبض میکنم که کلید بی‌صدا توی قفل بچرخه و در با یه تقه‌ی کوچیک باز بشه. از لای در قدیمی [ که دیگه مسیر رفت و آمد نیست] با شیشه‌های رنگی [ که نقش پنجره رو بازی میکنه] تو اتاق سرک میکشم. هیچکی تکون نمیخوره. بوی خونه تو مغرم میپیچه. همیشه به این فکر میکنم که چرا هر خونه‌ای یه بویی داره و چطور آدمای اونجا متوجهش نمیشن؟از کف سرامیکی که نقش پیست رالی رو برای بازیام داره رد میشم و میرم داخل هال. پادریِ قرمزِ درِ اتاق رو از گوشه‌اش میگیرم و از جاش جدا میکنم. بازم دور و اطرافمو نگاه میکنم، هنوز همه خوابن. برمیگردم، کف سرامیکی، در، کلید، تق. انگار این بیرون راحت‌تر میشه نفس کشید. از لبه‌ی سکو میپرم پایین و از مسیر عبور مورچه‌ها یکم میرم اونطرف‌تر، پای درخت آلبالو که خیلی بزرگتر از من قد کشیده و شاخه‌هاش تو آسمونن.پادری رو پهن میکنم، دنبال یه آلبالوی رسیده میگردم که دستم بهش برسه، نیست، همه‌ی قرمزا تو اون شاخه‌های بالایی دارن بهم میخندن. رو پادری، زیر درخت آلبالو میشینم و لابلای شاخ و برگش دنبال خورشید میگردم؛ همینجاست. باهاش چشم تو چشم میشم اما نورش چشمامو میزنه، چشمامو میبندم و حالا میتونم ببینمش. گرماش صورتمو پر میکنه و من همینطور با چشمای بسته به خورشید خیره میشم. نمیدونم چقدر میگذره که صدای باز شدن پنجره رو میشنوم. «امیر، بیا تو هوا گرمه، گرمازده میشی‌هااا.» من؟ ۶ سالمه. 10| شاخه ی عشق الهی...
ما را در سایت 10| شاخه ی عشق الهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daylight بازدید : 85 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 17:20